آموزش

جواب تصویر نویسی صفحه ۲۴ نگارش نهم

در این مطلب از سایت انتخاب روز با جواب تصویر نویسی صفحه 24 نگارش نهم همراه شما هستیم.

جواب تصویر نویسی صفحه 24 نگارش نهم

داخل یک اتوبوس شلوغ را ، تصوّر کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید.

داخل اتوبوس جای سوزن انداختن نیست، همه صندلی ها پر شده و چند برابر آن جمعیت، سرپا ایستاده اند و با حسرت آنها را که نشسته اند، تماشا می کنند و در دل خدا خدا می کنند که در ایستگاه بعدی مسافری که روی صندلی نشسته پیاده شود تا شاید شانس بیاورد و از فشار جمعیت خلاص شوند.

اتوبوس آنقدر شلوغ است که اگر کسی بخواهد پیاده شود  باید از یک ایستگاه قبل خودش را آماده کند. در این میان خیلی وقت ها پیش می آید که به دلیل ازدحام جمعیت، مسافری نتواند در ایستگاه مورد نظر پیاده شود و آن وقت است که گاهی کار به بحث و درگیری لفظی بین مسافر و راننده می انجامد.

آن پایین وضع به مراتب بدتر است. آنها که به هیچ قیمتی حاضر نیستند تا رسیدن اتوبوس بعدی انتظار بکشند، خود را به در های اتوبوس در حال حرکت چسبانده اند، که شاید دل مسافران به رحم بیاید و کمی مهربان تر بایستند تا آنها بتوانند خودشان را به داخل بکشند.

راننده با دیدن این وضع فریاد می زند: «هل ندهید تا چند دقیقه دیگر اتوبوس می آید»، اما مسافران بی اعتنا به گفته ی راننده همچنان در تلاشند حتی به قیمت ماندن بین در ها و به جان خریدن خطر سقوط از اتوبوس در حال حرکت خود را به مقصد برسانند. تجربه به آنها که مسافر اتوبوس های شهرمان هستند ثابت کرده، اتوبوس خلوت و صندلی خالی رویایی است که شاید با ساعت ها انتظار در ایستگاه اتوبوس هم رنگ واقعیت به خود نگیرد.

بالاخره بعد از توقف چند دقیقه ای، اتوبوس حرکت کرد. بین در و چند نفری که جلوتر ایستاده بودند، گیر کرده بودم. به زحمت و با چند بار تکرار کلمه ی <<ببخشید>> راه نفسی پیدا کردم. به طوری که از لابه لای جمعیت، به زحمت قسمتی از شیشه ی پنجره بیرون دیده می شد. در ایستگاه بعدی جهت اجتناب از هجوم جمعیت به بیرون، اتوبوس توقف نکرد. هنگام حرکت از ایستگاه سوم، ناگهان صدای جیغ زنی بلند شد. معلوم شد که لای در اتوبوس گیر کرده است.

بعد از رها شدن، چند جمله ای زیر لب غرولند کرد. چند ایستگاهی که بدین منوال گذشت، چون بیرون اتوبوس به خوبی دیده نمی شد، کم کم شک کردم که به ایستگاه مورد نظرم رسیده ایم یا آن را پشت سر گذاشته ایم.

دختر بچه  کوچکی میله اتوبوس را گرفته و کنار پدرش ایستاده بود. کمی جلوتر ، پسر بچه کوچکی هر از چند گاهی برای او شکلک در می آورد و او پوز خندی می زد.

آرام آرام اتوبوس خلوت شد و هم زمان به ایستگاه آخر رسید. اینجا بود که تازه شستم خبردار شد که

ایستگاه را رد کرده ایم. مشکل بزرگ تر این بود که کیفم را در خانه جا گذاشته بودم.

 
منبع : انتخاب روز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا