آموزش

جواب گفت و گو کنید صفحه ۴۲ هدیه چهارم

در این مطلب از سایت انتخاب روز با جواب گفت و گو کنید صفحه 42 هدیه چهارم همراه شما هستیم.

جواب گفت و گو کنید صفحه 42 هدیه چهارم

پاس بده …              شوت کن …             گُل … گُل …

دَرِ یکی از خانه ها باز شد. پیرزن همسایه بود؛ همان که مادرم می گفت مدّت هاست مریض است رنگش پریده بود. کمی نگاهمان کرد؛ می خواست چیزی بگوید امّا نگفت.

به بچّه ها نگاه کردم. بازی متوقّف شده بود. همه به فکر فرو رفته بودند… .

به نظر شما، بچّه ها به چه چیزهایی فکر می کردند؟

به اینکه با سر وصدای خود باعث ناراحتی پیرزن مریض شده بودند و از کار خود پشیمان و ناراحت بودند و می خواستند از پیرزن عذرخواهی کنند.

 
منبع : انتخاب روز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا